کنارِ تو ...

من با خیالت بی قرار اینجا بدجور درگیرم به هر سختی میلرزه قلبم وقتی میبینم با اون چقد آروم و خوشبختی کنارِ تو ......

بعد از تو میدونم

برای من سخته

اونی که باهاته

این روزا خوشبخته...

کنارِ تو ......

توی باد موهاتو وا کردی و

روی شونه هات شالو انداختی

دلم غرقِ آشوب شد لعنتی

ندیدی چه حالی برام ساختی...

کنارِ تو ......

رو به هزارسالگیم ترانه ای بی تاب می سازم

و سبک میشوم انگار

وقتی موسیقی صدایت را از دورترین مرز حضور می شنوم

و چقدر صبورتر می شوم  در این هیاهو

کاش بدانی...بارها و بارها

من به خوشه های مقدس شعر ،نور می پاشیدم

آن زمان که خودت را به خواب میزدی

تا رویاهای کودکانه ات ...آهسته آهسته

به طلوعی عاشقانه بدل شود ...

کنارِ تو ......

ابن جا سرزمین من است ... پشتِ این حصارِ غریب ،به رنگِ تنهایی از این جا مرز ناکجا پیداست  ... این جا دیارِ بی قرارِ من است و من با هر بار سکوت ،در هیاهوی کوچه هایش تاب میخورم اغلب شاید باور نکنی اما .. کنارِ تو ......ادامه مطلب

دلم میخواهد دست کودک درونم را بگیرم و ببرم بیرون... هوای بعد از ظهر پاییز سرد است، باید لباس گرم بپوشانم ب تنش و شال گردنی دور گردنش بپیچم مبادا سرما بخورد... شاید در کوچه لی لی بازی کنیم و شاید هم چش کنارِ تو ......ادامه مطلب

سالهاست بی تو روزهای سرد پاییزی را، به کافه ی انتهای خیابان میروم تنهای تنها...

روبروی صندلی چوبی قدیمی مینشینم وساعتها به جای خالیت نگاه میکنم ...

برایت قهوه ی تلخ سفارش میدهم و بغض میکنم و در سکوت ، خیره می مانم به بخارِ فنجانت ...

قهوه سرد میشود و من غرق در دیروزهای دورم هنوز...

سالهاست بی تو تیر میکشد این قلب خسته، وقتی مسیر کافه را تا خانه پیاده بر میگردم

باز هم تنهای تنها ...

کنارِ تو ......

وقتی به من زُل میزنی انگار

جادوی اون چشمای بی رحمم

خوشحالم از اینکه تو این دنیا

عشقه تو این روزا شده سهمم...

کنارِ تو ......

کناره تو هر لحظه عاشقترم

دارم زندگی میکنم با چشات

برام دلخوشی یعنی لبخندِ تو

چه آرامشی داره عمقِ نگات...

کنارِ تو ......